«داستان دوستان»
ازشیطان بشنوید.
حضرت نوح(ع)هنگامی که کشتی رادرست کردودرآن انواع حیوانات راجای داد،الاغ درخارج کشتی ماند.هرچه نوح اورابه سوارشدن درکشتی وادار می کردسوارنمی شد،بالاخره خشمگین شده گفت:(ارکب یاشیطان)سوارشوای شیطان.
شیطان این سخن راشنید،خودرادرپی الاغ آویزان نموده داخل کشتی شد. حضرت نوح خیال می کردسوارنشده،همینکه کشتی به حرکت درآمده مقداری برروی آب سیرکردچشم نوح به شیطان افتادکه درصدرکشتی نشسته،پرسید: چه کسی به تواجازه داد؟گفت:تو.مگرنگفتی سوارشوای شیطان؟
آنگاه گفت :ای نوح توبرمن حقی داری ونیکی درباره من کرده ای می خواهم آن راجبران نمایم.حضرت نوح پرسید:آن خدمت چه بوده؟درپاسخ گفت:تودعاکردی قومت به یک ساعت هلاک شدند،اگراین کاررانمی کردی من حیران بودم به چه وسیله آنهارامنحرف وگمراه کنم،ازاین زحمت مراراحت کردی!
حضرت نوح دانست شیطان اوراسرزنش می کند.شروع به گریه نموده،بعداز طوفان پانصدسال گریه می کرداز اینرو‹نوح›لقب یافت.پیش ازآن عبدالجبارنام داشت.
خداوندبه اووحی کردکه سخن شیطان راگوش کن.نوح به شیطان گفت:آن چه می خواستی بگویی،بگو. گفت:ازچندخصلت ترانهی می کنم.
اول- این که ازکبرپرهیزکن،زیرااول گناهی که نسبت به خداوندانجام شدهمین کبربود،چون پروردگارمرا امرکردبرای پدرت آدم سجده کنم،اگرتکبرنمی کردم و سجده می نمودم مراازعالم ملکوت خارج نمی کردند.
دوم-ازحرص دوری گزین،زیراخداوندتمام بهشت رابرای پدرت آدم مباح گردانید واز یک درخت اورانهی کرد،حرص آدم راواداشت تاازآن درخت خوردودیدآن چه باید ببیند.
سوم-هیچگاه بازن بیگانه واجنبی خلوت مکن،مگراین که شخص ثالثی ؛باشما باشد.اگربدون کسی خلوت کنی من درآنجاحاضرمی شوم،آنقدروسوسه می نمایم تاترابه زناوادارت کنم.
خداوند به حضرت نوح(ع)وحی کردکه گفته شیطان راقبول کن.1
****
پاورقی:انوارنعمانیه،ص81وپندتاریخ،ج2ص30